نوشته های امیلی

تو خود٬ به خود آ

نوشته های امیلی

تو خود٬ به خود آ

۱۱

یا الله 

 از بچگی ٬دنبال همچین فرصتایی بودم  

که  هیچکی نباشه و  تو کار و کمدای همه سرک بکشم٬  

الان میسره اما 

دیگه حسش نی ! 

پیر شدیم گویا...

 هزار جور  مسخره بازی دیگه!

 حکایتم شده قضیه اون برگه که از درخت  دل می کنه  

و دور خودش می چرخه و می چرخه و می چرخه تا ٬ با ملاج می خوره کف زمین   

تازه  باید شانس بیاره تا یکی با کفش ...یش لگدش نکنه !  

خوش میگذره  

 حال میکنم با این حالو هوام ! 

فقط 

 یه چی هس که به جون ِخودم  به جونِ خودم٬ تاز گیاس کشفش کردم  !

وقتی  نگاش میکنم ٬ مثه  خوره منو می خوره  

تا٬ تموم شم  

بعد  به خودم میام میبینم ساعت دیره  

ب دو ب دو  جم میکنم  بند و بساطشو   میرم آشپز خونه   

... 

تا پنج شنبه  ی دیگه  

 یه چیز سیاهی هس   که وقتی پشت  این  قلمبه پر سر صدا نشستم٬ هی میره و میاد  ...

سر که بر میگردونم٬  نیس! 

نکنه همزاده ! 

هوم   ٬خوب ِمن نترس از من  !بیا٬  خودتو نشون بده ! 

به کمانم خجالتیه بیچاره ... وگرنه من که ترسناک نیستم!

 مونده تنهاییام  ٬

داشته هامو می خوان بگیرن ازم   

یه مشت ٬خزعبلات که فکرمو ـ  ذهنم٬دارن بلغور میکنن تو  مغزمم که  بشین ٬مثه آدم   کاراشو انجام بده تا عقب نمونی !

 چمیدونم از چی عقب نمونم٬از  یونی رفتن٬از  راه٬از نمره ٬استاد٬از  چرت وپرت ....

واسش به خودم افتخار می کنم  

 ستاره دار بگم  بهم :کم نیاری یوخ

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 ب.ظ

عجبا این که غلط املایی داره توش!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد