stowart
جمعه 11 شهریورماه سال 1390 ساعت 04:48 ب.ظ
شبی مست رفتم اندر ویرانه ای ناگهان چشمم بیافتاد اندر خانه ای نرم نرمک پیش رفتم در کنار پنجره تا که دیدم صحنه ی دیوانه ای پیرمردی کور و فلج درگوشه ای مادری مات و پریشان همچنان پروانه ای پسرک از سوز سرما میزند دندان به هم دختری مشغول عیش و نوش با بیگانه ای پس از ان سوگند خوردم مست نروم بر در خانه ای تا که بینم دختری عفت فروشد بهر نان خانه ای
stowart
جمعه 11 شهریورماه سال 1390 ساعت 04:55 ب.ظ
نه !! دیدی که اخرشم اون ترسوندنشون اثر گذاشت روی تو هم!!
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
شبی مست رفتم اندر ویرانه ای
ناگهان چشمم بیافتاد اندر خانه ای نرم نرمک پیش رفتم
در کنار پنجره تا که دیدم صحنه ی دیوانه ای
پیرمردی کور و فلج درگوشه ای
مادری مات و پریشان همچنان پروانه ای
پسرک از سوز سرما میزند دندان به هم
دختری مشغول عیش و نوش با بیگانه ای
پس از ان سوگند خوردم مست نروم بر در خانه ای
تا که بینم دختری عفت فروشد بهر نان خانه ای
نه !!
دیدی که اخرشم اون ترسوندنشون اثر گذاشت روی تو هم!!