نوشته های امیلی

تو خود٬ به خود آ

نوشته های امیلی

تو خود٬ به خود آ

۱۵

یا رب  

باران که می بارد دلم هوایت را میکند 

 بی آرزو می شوم اگر تو بیایی   

 

اخرین بار که ازینجا رفتم از حسِ دخترانگیم گفتم که بروز کرده بود و من در سکوت خودم باورش داشتم  برای اِدامش تَنگ شدم برای ماهی شیطون دلم   که اگر محدود میشه  لا اقل دل داشته باشه و اسیر بی کسی نشه تو ی جنگل احساس که می دونم هر کسی ازش بالا و پایین میشه و  هر سفیدی و پاکیو می تونه به گند و لجن بکشه  

چه کنم که دل نازک بود ماهیمو غصه خورد تو همین تٌنگ و  تلف شد   

 

حالا من موندمو  چشای خیسم که نگاه از نگاه  ارزوش بر نمی داره  شاید تکونی خوردو روز از نو روزی از نو 

هرچند می دونم اگه ابر چشام هم بارون شنو بچیکن رو درد دلام  

خشکیشو نم کنن و وا بشن همه گره هام  

بازم ماهیم غصه داره... 

 پناه بر خدا