نوشته های امیلی

تو خود٬ به خود آ

نوشته های امیلی

تو خود٬ به خود آ

۱۵

یا رب  

باران که می بارد دلم هوایت را میکند 

 بی آرزو می شوم اگر تو بیایی   

 

اخرین بار که ازینجا رفتم از حسِ دخترانگیم گفتم که بروز کرده بود و من در سکوت خودم باورش داشتم  برای اِدامش تَنگ شدم برای ماهی شیطون دلم   که اگر محدود میشه  لا اقل دل داشته باشه و اسیر بی کسی نشه تو ی جنگل احساس که می دونم هر کسی ازش بالا و پایین میشه و  هر سفیدی و پاکیو می تونه به گند و لجن بکشه  

چه کنم که دل نازک بود ماهیمو غصه خورد تو همین تٌنگ و  تلف شد   

 

حالا من موندمو  چشای خیسم که نگاه از نگاه  ارزوش بر نمی داره  شاید تکونی خوردو روز از نو روزی از نو 

هرچند می دونم اگه ابر چشام هم بارون شنو بچیکن رو درد دلام  

خشکیشو نم کنن و وا بشن همه گره هام  

بازم ماهیم غصه داره... 

 پناه بر خدا

 

۱۴

 یا لطیف  

داشت ملتهب میشد  

زخم های دل کنی  

 داشت زوزه می کشید  

 انتهای بی غمی 

 راز  داشتن . دل کندنه  بکن از هر انچه دلداری  

 دل  نداری؟ 

بی دلی؟ 

حس می کنم دارم حس میکنم ! 

جوانگیه دخترانگیمو .  

              

۱۳

 هوالطیف  

ابرها به آسمان تکیه میکنند و درختان به زمین و انسانها به مهربانی هم. 

گاهی وقت ندارم  به کسی مهربانی  کنم  چون دنبال کسی  برای مهربانی هستم! 

دامنه افکارم  خالیست   

هیچ چیزی برای  فکر کردن نیست  

اینجا آخر دنیاست  

 پیاده شین! 

۱۲

 

یا رب 

دلم خیلی تنگ شده 

واسه نوشین  

واسه نیلو 

واسه شیوا 

واسه نسیم   

واسه محمد

مامان بابا  ..........................................................................  . 

یه مدتی بود تخیل می کردم که هیچکی دوسم نداره ! 

الان راستی راستی می بینم هیچکی دوسم نداره 

حالم بده   

شدم یه دختر لوسِ ـ ننرـ  مسخره! 

ولی دلم تنگه!  

 

۱۱

یا الله 

 از بچگی ٬دنبال همچین فرصتایی بودم  

که  هیچکی نباشه و  تو کار و کمدای همه سرک بکشم٬  

الان میسره اما 

دیگه حسش نی ! 

پیر شدیم گویا...

 هزار جور  مسخره بازی دیگه!

 حکایتم شده قضیه اون برگه که از درخت  دل می کنه  

و دور خودش می چرخه و می چرخه و می چرخه تا ٬ با ملاج می خوره کف زمین   

تازه  باید شانس بیاره تا یکی با کفش ...یش لگدش نکنه !  

خوش میگذره  

 حال میکنم با این حالو هوام ! 

فقط 

 یه چی هس که به جون ِخودم  به جونِ خودم٬ تاز گیاس کشفش کردم  !

وقتی  نگاش میکنم ٬ مثه  خوره منو می خوره  

تا٬ تموم شم  

بعد  به خودم میام میبینم ساعت دیره  

ب دو ب دو  جم میکنم  بند و بساطشو   میرم آشپز خونه   

... 

تا پنج شنبه  ی دیگه  

 یه چیز سیاهی هس   که وقتی پشت  این  قلمبه پر سر صدا نشستم٬ هی میره و میاد  ...

سر که بر میگردونم٬  نیس! 

نکنه همزاده ! 

هوم   ٬خوب ِمن نترس از من  !بیا٬  خودتو نشون بده ! 

به کمانم خجالتیه بیچاره ... وگرنه من که ترسناک نیستم!

 مونده تنهاییام  ٬

داشته هامو می خوان بگیرن ازم   

یه مشت ٬خزعبلات که فکرمو ـ  ذهنم٬دارن بلغور میکنن تو  مغزمم که  بشین ٬مثه آدم   کاراشو انجام بده تا عقب نمونی !

 چمیدونم از چی عقب نمونم٬از  یونی رفتن٬از  راه٬از نمره ٬استاد٬از  چرت وپرت ....

واسش به خودم افتخار می کنم  

 ستاره دار بگم  بهم :کم نیاری یوخ